غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«حلقه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«حلقه» در غزلیات حافظ شیرازی
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
یاد باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش
داور دین شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقه امرش به گوش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست
جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ایست لیک به در نیست راه از او
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
سعدی شیرازی
«حلقه» در غزلیات سعدی شیرازی
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر درست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست
روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش
همه گویند که این ماهی و آن پروینیست
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده ای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می برد
فدای جان تو گر جان من طمع داری
غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند
سواران حلقه بربودند و آن شوخ
هنوز از حلقه ها دل می رباید
سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در
تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی
مرد آن نیست که در حلقه عشاق آید
گنجیست درج در عقیقین آن پسر
بالای گنج حلقه زده مار بنگرید
غلام کیست آن لعبت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش
در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه می ربودم
ما با توایم و با تو نه ایم اینت بلعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم
خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه
به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن
در هیچ حلقه نیست که یادت نمی رود
در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته ای
گر پای به در می نهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
در حلقه کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی
حلقه ای گرد خویشتن بکشم
تا نیاید درون حلقه پری
وین پری پیکران حلقه به گوش
شاهدی می کنند و جلوه گری
غلام حلقه سیمین گوشوار توام
که پادشاه غلامان حلقه در گوشی
خرم تن آن که با تو پیوندد
وان حلقه که در میان ایشانی
مولوی
«حلقه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها
در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما
راست بگو شمع رخت دوش كجا بود كجا
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا
كاسد كند این صهبا صد خمر لعابی را
ایشان را دار حلقه بر در
هم نیز نیند لایق آن را
یك لحظه معزمانه پیش آ
جمع آور حلقه پری را
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم كیست بر در باز كن در اندرآ
بازآمده ز حج و دل آن جا شده مقیم
جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا
حلقه این در مزن لاف قلندر مزن
مرغ نهای پر مزن قیر مگو قار را
چنانك حلقه به گوش است چرخ را این خاك
چنانك حلقه به گوش است روح را اعضا
میان حلقه عشاق چون نگین باشی
اگر تو حلقه به گوش تكینی ای مولا
بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
كه حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا
سر بلی چیست كه یعنی منم
حلقه زن درگه فقر و فنا
زلف برافشان و در آن حلقه كش
حلق دو صد حلقه رباینده را
خصوصا حلقهای كاندر سماعند
همیگردند و كعبه در میانست
سالها شد كه بیرون درت چون حلقهایم
بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست
چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی
هوس كسب بیفتد ز دل مكسبه كوشت
خاتم ملك سلیمان جستنیست
حلقهها هست و نگین جستیم نیست
بجهم حلقه زلفش گیرم
كه در آن حلقه تماشا خوشكست
گر حلقه زر نبودی در گوش او نرفتی
در گوش حلقه زر بر طمع او نشانست
زد حلقه روح قدس مه من بگفت كیست
آواز داد او كه كمین بنده بر درست
حلقه آن جعد او سلسله پای كیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان كیست
كه برد مفخر تبریز شمس تبریزی
خرد ز حلقه مغزم كه سخت حلقه رباست
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
كه ذرههای تنم حلقه خراباتست
به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حلقه حلقه آن طره پریشانت
زین حلقه نجهد گوشها كو عقل برد از هوشها
تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد
مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی میرمد
بر سبلت هر سركشی كردست وامق ریش خند
در فقر درویشی كند بر اختران پیشی كند
خاك درش خاقان بود حلقه درش سنجر زند
گه چو نگینم به مزد تا كه به من مهر نهد
گاه مرا حلقه كند دوزد او بر در خود
هر كی شدت حلقه در زود برد حقه زر
خاصه كه در باز كنی محرم دروازه شود
دل به میان چو پیر دین حلقه تن به گرد او
شاد تنی كه پیر دل شسته در آن میان بود
مخسب امشب مخسب امشب قوامش گیر و دریابش
كه او در حلقه مستان چنین بسیار میآید
بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در سایه آن زلفی كو حلقه و خم دارد
چنگا تو سری بركن در حلقه سر اندر كن
تو خویش تهیتر كن تا چنگ به ساز آید
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو كز راه بعید آمد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
كز بخت یكی ماه رخی خوب درافتاد
ما حلقه مستان خوش ساقی خویشیم
ما را سقط و بارد و هشیار مدارید
نخاف العین ترمینا بسو
فیا داود قدر حلقه السرد
ز هر حلقه از آن زلفین پربند
پر گردن كشان غل میتوان كرد
در حلقه این شكستگان گردید
كان دولت و بخت در شكست آمد
از حلقه برون نهایم ما نیز
هر چند كه آن شهان نگینند
زد حلقه مشك فام و میگفت
بگشای كه بنده عنبر آمد
در گوش تو حلقه وفا نیست
گوش تو به گوشها رساند
دوست را دشمن نماید آب را آتش كند
ممنی را ناگهان در حلقه كافر كشد
بی كلیدیست كه چون حلقه ز در بیرونند
ور نه هر جزو از آن نقده كل انبارند
خمش ای عقل عطارد كه در این مجلس عشق
حلقه زهره بیانت همه تسخر گیرند
هر كی از حلقه ما جای دگر بگریزد
همچنان باشد كز سمع و بصر بگریزد
جانها را بگذارید و در آن حلقه روید
جامهها را بفروشید و به خمار دهید
تیزچشمان صفا را تا ابد
حلقههای عشق تو در گوش باد
حلقه حلقه عاشقان و بیدلان
بر امید بوی دلدار آمدند
در حلقه ز آنچ دادی در حلق من بریز
كخر چو حلقه بر درم از بیم و از امید
جمله دل عاشقان حلقه زده گرد فقر
فقر چو شیخ الشیوخ جمله دلها مرید
مقیم همچو نگین شو به حلقه عشاق
كه غیر حلقه عشاق جمله ممتحنند
ز حلق نیست نوایت ولیك حلقه رباست
هزار حلقه ربا را چو حلقه او بربود
اگر به چشم بدیدی جمال ماهم دوش
مرا بگو كه در آن حلقههای گوش چه بود
چون هیچ نیابی توی پهلوی زنان بنشین
از حلقه جانبازان بگذر به كنار آخر
ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر
گویی كه نزد مرگ تو را حلقه به در بر
چو تو خربنده باشی نفس خود را
به حلقه نازنینان باشی بس خوار
از درون نی آن منم گویان كه بر در كیست آن
هم منم بر در كه حلقه میزنم این الفرار
همه مست و خوش شكفته رمضان ز یاد رفته
به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در
گفت بنگر گوش من در حلقهایست
بسته آن حلقه شو چون گوشوار
زود بردم دست سوی حلقهاش
دست بر من زد كه دست از من بدار
اندر این حلقه تو آنگه ره بری
كز صفا دری شوی تو شاهوار
حلقه زرین من وانگه شبه
كی رود بر چرخ عیسی با حمار
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان
گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار
درآ به حلقه رندان كه مصلحت اینست
شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر
ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میكنید از دور
راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به كوی او حلقه در بگیرمش
هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
دل سجده كنان به پیش آن چشم
جان حلقه شده به پیش آن گوش
من حلقههای زلفش از عشق میشمارم
ور نه كجا رسد كس در حد و در شمارش
گوش بنه تا كه من حلقه به گوشت كنم
هستم از آن حلقه من سیر ز گفتار خویش
مگر كه حلقه رندان بینشان تو ببینی
كه عشق پیش درآید درآورد به میانش
بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش
كه عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش
گوهر چشم و دل رسول حقست
حلقه گوش ساز پیغامش
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
چه افرنگ عقلی كه بود اصل دین
چو حلقهست بر در در آن كوی و دنگ
بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد
وین هر دو در تو غرقه شد ای تو ولی انعام دل
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
بانگ رسید كیست آن گفتم من غلام دل
دل ز حلقه دین گریزد زانك هست
حلقه زلفین خوبان جای دل
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
حلقه مرغان روز كی بزند پر و بال
ای سبزپوشان چون خضر ای غیبها گویان به سر
تا حلقه گوش از شما پردر و پرمرجان كنیم
میل هواش می كنم طال بقاش می زنم
حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من
كنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم
قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان
ز دست این به دست آن بدین دستان همیگردم
در آن زلفین آن یارم چه سوداها كه من دارم
گهی در حلقه می آیم گهی حلقه شمر باشم
پس جامه برون كردم مستانه جنون كردم
در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم
بستان قدح از دستم ای مست كه من مستم
كز حلقه هشیاران این ساعت وارستم
زیر فلك ناری در حلقه بیداری
هر چند كه سر داری نه سر هلدت نی دم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
چون حلقه زلف خود شماری
ما چشم در آن شمار داریم
ما حلقه عاشقان مستیم
هر روز چو حلقه بر در آییم
این بخشش توست زور من نیست
گر حلقه سیم درربودم
سرحلقه زلف تو گرفتیم
خوش می شمریم ما چه دانیم
در حلقه عاشقان قدسی
سرحلقه چو گوهر نگینیم
هله باقیش تو گو كه به وجود چو توی
سرد و حیف است كه ما حلقه گفتار زنیم
ای حلقههای زلفش پیچیده گرد حلقم
افغان ز چشم مستش كان مست كرد مستم
حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر
گفتا كه نیست این جا یعنی بدان كه هستم
جبریل پرده دار است مردان درون پرده
در حلقه شان نگینم در حلقه چون درآیم
دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق جوق
جمع معلق زنان مست به دریا دویم
شمرد مرغ دلم حلقههای دام تو را
از آن خویش شمارم كه در شمار توام
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی
ولی چو درنگرم نیك در دوار توام
چه روز باشد كاین جسم و رسم بنوردیم
میان مجلس جان حلقه حلقه می گردیم
وگر همای تو را هر سحر كه می آید
ز جان و دیده و دل حلقههای دام كنیم
به حق حلقه رندان كه باده می نوشند
به پیش خلق هویدا میان روز صیام
اگر به عقل و كفایت پی جنون باشم
میان حلقه عشاق ذوفنون باشم
زان ز عالم ربودهام حلقه
كه به دست توست زنجیرم
بر قطب گردم ای صنم از اختران خلوت كنم
كو صبح مصبوحان من كو حلقه احرار من
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مكن
ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مكن
حلقه به گوش است خرم گوش خر و حلقه زر
حیف نگر حیف نگر وازر من وازر من
هست زبان برون در حلقه در چه می شوی
در بشكن به جان تو سوی روان روانه كن
گشته خیال روی او قبله نور چشم من
وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من
جسم چو خانقاه جان فكرتها چو صوفیان
حلقه زدند و در میان دل چو ابایزید من
اگر در حلقه مردان نمیآیی ز نامردی
چو حلقه بر در مردان برون می باش و در می زن
منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین
دلم پرنیش هجران است بهر نوش شمس الدین
ای حلقه زن این در در باز نتان كردن
زیرا كه تو هشیاری هر لحظه كشی گردن
كجایی تو كجایی نه از حلقه مایی
وگر خود به بهشتی چه خوش باشد بیجان
چو مستان گرد چشمت حلقه كردند
كی بنشیند دگر بالای مستان
گفتم كه دلا مباركت باد
در حلقه عاشقان رسیدن
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان
اشتهای مشك و عنبر چون بخیزد جمع را
حلقههای زلف خود را زو برافشان همچنین
یار دعوی می كند گر عاشقی دیوانه شو
سرد باشد عاقلی در حلقه دیوانگان
عاشق اندر حلقه باشد از همه تنها چنانك
زیت را و آب را در یك محل تنها شدن
حلقه كرده دست بسته حوریان بر گرد او
از یكی سو لاله زار و از یكی سو یاسمن
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
رندی از حلقه ما گشت در این كوی نهان
چه نشستی دور چون بیگانگان
اندرآ در حلقه دیوانگان
حلقهای دیدم همه سرمست فقر
حلقه او دیدم اندر گوش من
كعبه اقبال این حلقه است و بس
كعبه اومید را ویران مكن
جانا بیار باده و بختم بلند كن
زان حلقههای زلف دلم را كمند كن
حلقه به گوش شه شو و حلق از رسن بخر
مردم ز راه گوش شود فربه و سمین
حلقه درآ روی باز بر همه خوبان بتاز
سجده كنم در نماز روی تو را همچنین
ای صنم خوش سخن حلقه درآ رقص كن
عشق نگردد كهن حق خدا همچنین
بجز به حلقه عشاق روزگار مبر
بجز به كوی خرابات آشیانه مكن
باقی عمر از تو نخواهم برید
حلقه به گوش توام و مرتهن
گوش گشا جانب حلقه كرام
چشم گشا روشنی چشم بین
در حلقه ما بهر دل ما
شكلی بكنی دستی بزنی
خوش من فریب تو خورم نندیشم و این ننگرم
كه من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو
با كی حریف بودهای بوسه ز كی ربودهای
زلف كه را گشودهای حلقه به حلقه مو به مو
صد حلقه زرین بین در گوش جهان اكنون
از لطف جواب تو وز ذوق سال تو
بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان
ای رفته برون از جا آخر به كجایی تو
ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی
جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو
ای حلقه به گوش و عاشق گل
گوش و پس سر مخار برگو
همه امروز چنانیم كه سر از پای ندانیم
همه تا حلق درآییم و در این حلقه نشست او
حلقه حلقه بر او رقص كنان دست زنان
سوی او خنبد هر یك كه منم بنده تو
ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست
در حلقه وفا بر دردی كشان تو
گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم
تا كه نرنجد ز من خاطر دربان تو
این كیست این این كیست این در حلقه ناگاه آمده
این نور اللهی است این از پیش الله آمده
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی كه او
كنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
در حلقه لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
درپوش چنین خرقه میگرد در این حلقه
مانند دل روشن در پیشگه سینه
بازیم یكی عشقی در زیر گلیمی به
بر حلقه هر جمعی بر رسته هر جاده
این حلقه زرین را در گوش درآویزم
یعنی كه از این خدمت آزادم و آزاده
ما بر در عشق حلقه كوبان
تو قفل زده كلید برده
چو تو جمعیت جمعی تو در این جمع چو شمعی
چو در این حلقه نگینی مجه ای جان زمانه
حلقههای عشق تو در گوش ماست
هوش ما را تو مران از سلسله
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی
چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
آن حلقههای زلفت حلق كه راست روزی
ای ما برون حلقه گردن دراز كرده
از این سپس منم و شب روی و حلقه یار
شب دراز و تب و رازهای ناگفته
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقهها بیدستگاه زرگری
چرا چون حلقه بر درها برای بانگ و آوازی
چرا در حلقه مردان دمی محرم نمیگردی
بیا ای یار در بستان میان حلقه مستان
به دست هر یكی ساغر چه شیرین است بیخویشی
كنون دوران جان آمد كه دریا را درآشامد
زهی دوران زهی حلقه زهی دوران سلطانی
ای جان سوی جانان رو در حلقه مردان رو
در روضه و بستان رو كز هستی خود جستی
گر خسته شود كفت كفی دگرت بخشد
ور خسته شود حلقت در حلقه سلطانی
امروز به بستان آ در حلقه مستان آ
مستان خرف از مستی آن جا قدح و می نی
در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
گر سینه نپوشانی تیری بخوری كاری
در حلقه سر اندركن دل را تو قویتر كن
شاهی است تو باور كن بر كرسی جباری
من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی
چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی
من واله یزدانم در حلقه مردانم
زین بیش نمیدانم ای مه تو كه را مانی
یك لحظه شدی شانه در ریش درافتادی
یك لحظه شو آیینه چون حلقه گردانی
دی عقل درافتاد و به كف كرده عصایی
در حلقه رندان شده كاین مفسده تا كی
ور ز آنك نیایی بكشیمت به سوی خویش
كز حلقه مایی نه غریبی نه غرابی
یك موی نمیگنجد در حلقه مستان
جز رقص و هیاهوی و مراعات افندی
در شهر به هر گوشه یكی حلقه به گوشی است
از عشق چنین حلقه ربا چرب زبانی
این حلقه مستان خرابات خراب است
دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی
مگریز ز آتش كه چنین خام بمانی
گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی
ز حلقه دوستان و همنشینان
میان خاك و مور و مار رفتی
چو حلقه بر درت گر چه مقیمم
چه چاره چون تو بر بام بلندی
وگر ساقی جان عاشقان را
میان حلقه مستان فرستی
چو حلقه بر درت سر میزنم من
چه چاره چون تو بر بام بلندی
دگرباره شه ساقی رسیدی
مرا در حلقه مستان كشیدی
به هر جانب یكی حلقه سماعی
به زیر هر درختی خوش نگاری
منورتر به هر دو كون ای دل
ز حلقه خاص او هیجا تو دیدی
بینی كه جهان به حیرت آید
در حلقه خلق آن جهانی
ای لعل تو از كدام كانی
در حلقه درآ كه خوش نگینی
چون صورت جان لطیف كاری
از حلقه چرا تو بركناری
گر نه در انوار غیرت غرق بودی عشق او
حلقه گوش روان و جان انسانیستی
ور چو چشم خونی او بودمی من فتنه جوی
در میان حلقههای شور و غوغا بودمی
خنك آن دم كه ز مستی سر زلف تو بشورد
دل بیچاره بگیرد به هوس حلقه شماری
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی
و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی
هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی
قمری باخبری درد دوایی عجبی
نكته میگویی در حلقه مستان خراب
خوش بود گنج كه درتابد در ویرانی
شمس تبریزی به پیش چشم تو
حلقه حلقه هر كجا سحارهای
گوشها كه حلقه در گوش وی است
حلقهها یابند از آن زرگر بلی
میزنم حلقه در هر خانهای
هست در كوی شما دیوانهای
همچون گدای هر در بر هر دری مزن سر
حلقه در فلك زن زیرا درازدستی
صد حلق را گشودی گر حلقهای ربودی
صد جان و دل بدادی گر سینهای بخستی
باش از در معانی در حلقه خموشان
در گوشها اگر چه چون گوشوار گشتی
آن چهره چو آتش در زیر زلف دلكش
گردن ببسته جان خوش در حلقههای دامی
ای حلقههای زلف خوشت طوق حلق ما
سازید مرغ روح در آن حلقه لانهای
در حلقه اندرآ و ببین جمله جانها
در گوش حلقه كرده به قانون چاكری
گاه منم بر درت حلقه در میزنم
گاه تویی در برم حلقه دل میزنی
جانب دل رو به جان تا كه ببینی عیان
حلقه جوق ملك صورت نقش پری
ماهی ترك زبان كرد كه گفتهست بحر
نطق زبان را كه تو حلقه برون دری
بستگی این سماع هست ز بیگانهای
ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانهای
چه روحها كه فزایی چه حلقهها كه ربایی
چو ماه غیب نمایی ز پردههای نهانی
اگر ز حلقه این عاشقان كران گیری
دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری
به حق حلقه عزت كه دام حلق منست
مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری
كه ذرههای هواها و قطرههای بحار
به گوش حلقه او كرد و بر میان كمری
چو چشم مست كسی كرد حلقه در گوشت
ز گوش پنبه برون كن مجوی آزادی
طوق گردن تویی و حلقه گوش
گردن و گوش را چه میخاری
اخلایی اخلایی، زبان پارسی میگو
كه نبود شرط در حلقه، شكر خوردن به تنهایی
در حلقه درآ بهر دل ما
شكلی بكنی دستی بزنی
«حلقه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
از اهل سماع میرسد بانک رباب
آن حلقهی ذاهل شدگانرا دریاب
از حلقهی گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت
از حلقهی گوش از دلم باخبر است
در حلقهی او دل از همه حلقهتر است
جان و سر آن یار که او پردهدر است
این حلقهی در بزن که در پردهدر است
گر حلقهی آن زلف چو شستت نگرفت
تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت
در حلقهی زلف او گرفتار بدیم
در گردن ما کمند دیگر آمد
مینوشد زهر تا بنوش تو رسد
چون حلقه شده است تا بگوش تو رسد
خواهی بستان حلقهی مستان بنگر
خواهی سر خر به خودپرستان بنگر
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را
رقص بلبل میان باغ اولیتر
از من بشنو گریز پا سر نبرد
گر جان خواهی ز حلقهی جان مگریز
در حلقهی مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
هر روز در این حلقه مصافست مصاف
میپنداری که این گزافست گزاف
هرچند که دوش حلقه بد در گوشم
امشب به خدا که بهتر است از دوشم
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم
چون حلقهی چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقهی در درگذریم
در روزه چو روزی ده بیواسطهای
پس حلقه بگوش و بندهی روزه شوم
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی
از خلق گذر کن بر خلاق نشین
در بندگیت حلقه بگوشم ای شاه
در چاکریت به جان بکوشم ای شاه
من صبر کنم تا ز همه وامانی
آئی بر ما چو حلقه بر درمانی
ای هوش تو و گوش من و حلقهی در
گر حلقهی سیم و زر نبودی چه بدی
فردوسی
«حلقه» در شاهنامه فردوسی
بزد پر سیمرغ و بر شد به ابر
همی حلقه زد بر سر مرد گبر
بران سفت سیمنش مشکین کمند
سرش گشته چون حلقهی پایبند
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقهی پایبند
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
به حلقه درآمد سر کنگره
برآمد ز بن تا به سر یکسره
بیاوردمش افسر پرنگار
یکی حلقه پرگوهر شاهوار
کمند کیانی بینداخت شیر
به حلقه درآورد گور دلیر
میانش به حلقه درآورد گرد
تو گفتی خم اندر میانش فسرد
یکی بارهای برنشسته سمند
بفتراک بر حلقه کرده کمند
چو حلقه کرد آن کمند بتاب
پذیره نیارد شدن آفتاب
فراوان همانست و کمتر همان
چو حلقهست بر در بد بدگمان
سوی خانهی لنبک آمد چو باد
بزد حلقه بر درش و آواز داد
بزد حلقه را بر در و بار خواست
خداوند خورشید را یار خواست
یکی حلقه زرین بدی ریخته
ازان چرخ کار اندر آویخته