غزل شماره ۲۴۲۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
رومی رخان ماه وش زاییده از خاك حبش
چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از كافری
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچه‌های احمری
گلبرگ‌ها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقه‌ها بی‌دستگاه زرگری
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل كل نگر
وز رنگ در بی‌رنگ پر تا بوك آن جا ره بری
گل عقل غارت می‌كند نسرین اشارت می‌كند
كاینك پس پرده است آن كو می‌كند صورتگری
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگ‌ها می‌آوری
گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل كند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل كل كز جان جان هم خوشتری

بستانبلبلبهارجامحلقهخمارسرورعقلغنچهنرگسنسرینگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید