گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
ور تو گویی چرخ میگردد به كار نیك و بد
چرخ را جز خدمت خاك تو كاری هست نیست
سالها شد كه بیرون درت چون حلقهایم
بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست
بر در اندیشه ترسان گشتهایم از هر خیال
خواجه را این جا خیالی هست آری هست نیست
ای دل جاسوس من در پیش كیكاووس من
جز صلاح الدین ز دلها هوشیاری هست نیست