غزل شماره ۲۰۰۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه نشستی دور چون بیگانگان
اندرآ در حلقه دیوانگان
شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم
جان چه باشد این هوس و آن گاه جان
می‌فروشد او به جانی بوسه‌ای
رو بخر كان رایگان است رایگان
آنك عشقش خانه‌ها برهم زده‌ست
آمد اندر خانه همسایگان
كف برآورده‌ست این دریا ز عشق
سر فروكرده‌ست آن مه ز آسمان
ای ببسته خواب‌ها امشب بیا
خواب ما را بین چو وصلت بی‌نشان
هر شهی را بندگانش حارسند
شاه ما مر بندگان را پاسبان
شاه ما از خواب و بیداری برون
در میان جان ما دامن كشان
اندر این شب می‌نماید صورتی
مشعله در دست یا رب كیست آن
خواب جست و شورش افزودن گرفت
یاد آمد پیل را هندوستان
آتش عشق خدا بالا گرفت
تیر تقدیر خدا جست از كمان
دانه‌ای كان در زمین غیب بود
سر زد و همچون درختی شد عیان
برق جست و آتشی زد در درخت
آتش و برق شگرف بی‌امان
سبزتر می‌شد ز آتش آن درخت
می‌شكفت از برق و آتش گلستان
این درختان سبز از آتش شوند
آب دارد این درختان را زبان
تا تویی پیدا نهان گردد درخت
او شود پیدا چو تو گردی نهان
شمس تبریز است باغ عشق را
هم طراوت هم نما هم باغبان

آتشآسمانامانباغبانبوسهتبریزحلقهخداخوابدامندوستدیوانگانزمینعاشقعشقهندوهندوستانهوسوصلگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید