غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«باغبان» در غزلستان
حافظ شیرازی
«باغبان» در غزلیات حافظ شیرازی
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
چو گل به دامن از این باغ می بری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی
سعدی شیرازی
«باغبان» در غزلیات سعدی شیرازی
گر دست دوستان نرسد باغ را چه جرم
منعی که می رود گنه از باغبان توست
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشم هات بنشاند
کم از مطالعه ای بوستان سلطان را
چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند
که بپسندد از باغبانان گل
که از بانگ بلبل به سودا روند
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
باغبان گر ببیند این رفتار
سرو بیرون کند ز بستانش
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
چه دامن های گل باشد در این باغ
اگر چیزی نگوید باغبانم
رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم
باغبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم
باغبان را گو اگر در گلستان آلاله ایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسوده ایم
الا ای باغبان این سرو بنشان
و گر صاحب دلی آن سرو برکن
چشم از تو برنگیرم ور می کشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
بلبلان نیک زهره می دارند
با گل از دست باغبان گفتن
باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان
باغبان را گو بیا گر گل به دامن می بری
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
مولوی
«باغبان» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیدهای
گر بردهایم انگور تو تو بردهای انبان ما
یكی چشمیست بشكفته صقال روح پذرفته
چو نرگس خواب او رفته برای باغبانی را
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
برو در باغ پرس از باغبانان
كه آن شاخ گل رعنا كجا شد
دو سه قدم به سوی باغ عشق كس ننهاد
كه صد سلامش از آن باغبان نمیآید
خوشم ار سر بدادهام چو درختان به باد من
كه به باغ جمال تو نظرم باغبان شود
من همچو گلبنانم او همچو باغبانم
از وی شكفت جانم بر وی بود نثارش
مثال باغبانانم نهاده بیل بر گردن
برای خوشه خرما به گرد خار می گردم
نی نی كه این دو باغ اگر چه خوش است و خوب
زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم
بسا دلی كه چو برگ درخت می لرزید
به آخرش بگزیدیم و باغبان كردیم
باغ خلد است جان من تا من
قره العین باغبان گردم
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش كن ناله درختان نوش كن
نوحه كنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبان
برگها لرزان چه می لرزید وقت شادی است
دامها در دانههای خوش بود ای باغبان
شمس تبریز است باغ عشق را
هم طراوت هم نما هم باغبان
باغبانان عشق را باشد
از دل خویش میوه برچیدن
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست
او را به باغها جو یا بر كنار جو
غلام باغبانانم كه یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی
چو باغ حسن شه دیدم حقیقت شد بدانستم
كه هم شه باغبانستی و هم شه باغ جانستی
باغی و بهشت بینهایت
در سینه مرد باغبانی
«باغبان» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم
گل را چه محل که باغ را بخشیدم
در باغ شدم صبوح و گل میچیدم
وز دیدن باغبان همی ترسیدم
فردوسی
«باغبان» در شاهنامه فردوسی
بدو باغبان گفت کای سرفراز
ترا جاودان مهتری باد و ناز
تن از رنج خسته گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بدو باغبان گفت کین خان تست
تن باغبان نیز مهمان تست
خورش ساخت چندان زن باغبان
ز هر گونه چندانک بودش توان
سبک باغبان می به شاپور داد
که بردار ازان کس که آیدت یاد
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست آن خورد می که با زیبتر
وزان پس بران نام چندی گریست
بدان باغبان گفت کاین مهر کیست
بدو باغبان گفت هرکو بهار
بدیدست سرو از لب جویبار
چنین داد پاسخ ورا باغبان
که ای پاکدل مرد شیرینزبان
چو بشنید زو این سخن باغبان
گل و مشک و می خواست و آمد دمان
جهاندار بنهاد بر گل نگین
بدان باغبان داد و کرد آفرین
به آواز زان بارگه بار خواست
چو بگشاد در باغبان رفت راست
همان باغبان را بسی خواسته
بداد و گسی کردش آراسته
کجا باغبان بود مردوی نام
شد از دیدنش بار بد شادکام
چنین گفت با باغبان باربد
که گویی تو جانی و من کالبد
چنین گفت با باغبان شهریار
که این مهرهها تا کت آید به کار
سوی نانبا شد سبک باغبان
بدان شاخ زرین ازو خواست نان
چنین گفت شیروی با باغبان
که گر زین خداوند گوهر نشان