غزل شماره ۱۲۶۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
روی تو جان جانست از جان نهان مدارش
آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش
ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها
جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش
همچون انار خندان عالم نمود دندان
در خویش می‌نگنجد از خویشتن برآرش
نگذارد آفتابش یك ذره اختیارم
تا اختیار دارم كی باشم اختیارش
از خاك چون غباری برداشت باد عشقم
آن جا كه باد جنبد آن جا بود غبارش
در خاك تیره دانه زان رو به جنبش آمد
كز عشق خاكیان را بر می‌كشد بهارش
هم بدر و هم هلالش هم حور و هم جمالش
هم باغ و هم نهالش چون من در انتظارش
جامش نعوذبالله دامش نعوذبالله
نامش نعوذبالله والله كه نیست یارش
من همچو گلبنانم او همچو باغبانم
از وی شكفت جانم بر وی بود نثارش
چون برگ من ز بالا رقصان به پستی آیم
لرزان كه تا نیفتم الا كه در كنارش
حیله گریست كارش مهره بریست كارش
پرده دریست كارش نی سرسریست كارش
می‌خارد این گلویم گویم عجب نگویم
بگذار تا بخارد بی‌محرمی مخارش

آسمانباغبانبهارجامجهانخندانرقصعشقغبارمحرمهلال


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید