غزل شماره ۱۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابه‌ای تا خود كه داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شكر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان كه ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی كله
امروز می در می‌دهد تا بركند از ما قبا
ای رشك ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش كشانم می‌بری آخر نگویی تا كجا
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم كش خواهی ببر سوی فنا
عالم چو كوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شكافد كوه را
یك پاره اخضر می‌شود یك پاره عبهر می‌شود
یك پاره گوهر می‌شود یك پاره لعل و كهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این كهسار او
ای كه چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما

آشناباغبانباقیساقیسوداشیخعاشقلعلمستوفاپنهانچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید