غزل شماره ۳۰۳۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هزار جان مقدس هزار گوهر كانی
فدای جاه و جمالت كه روح بخش جهانی
چه روح‌ها كه فزایی چه حلقه‌ها كه ربایی
چو ماه غیب نمایی ز پرده‌های نهانی
چو در غزا تو بتازی ز بحر گرد برآری
هزار بحر بجوشد چو قطره‌ای بچكانی
تویی ز كون گزیده تویی گشایش دیده
به یك نظر تو ببخشی سعادت دوجهانی
كژی كه هست جهان را چو تیر راست كن آن را
بكش كمان زمان را كه سخت سخته كمانی
نه چرخ زهر چشاند نه ترس و خوف بماند
چو دل ثنای تو خواند كه شاه امن و امانی
به چرخ سینه برآیی هزار ماه نمایی
یكی بدان كه تو اینی یكی بدان كه تو آنی
تو راست چرخ چو چاكر تو مه نباشی و اختر
هزار ماه منور ز آستین بفشانی
تو شمس مفخر تبریز به خواجگی چو نشینی
صد آفتاب زمان را چو بندگان بنشانی

آستیناخترامانتبریزجهانحلقهدیدهسینهطرهگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید