غزل شماره ۱۲۶۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم كار تو را همچو كار خویش
مگریز كه ز چنبر چرخت گذشتنیست
گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
تن دنبلیست بر كتف جان برآمده
چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش
ای شاد باطلی كه گریزد ز باطلی
بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش
گز می‌كنند جامه عمرت به روز و شب
هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش
بیچاره آدمی كه زبونست عشق را
زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش
خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود
كان عشق راست كشتن عشاق دین و كیش

باطلجامعشاقعشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید