غزل شماره ۲۳۰۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به
چون راهروی باری راهی كه برد تا ده
بشنو سخن یاران بگریز ز طراران
از جمع مكش خود را استیزه مكن مسته
آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد
چون بود كه طوفان شد ز استیزه كه با مه
تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد
تا جسم نمی‌كاهد جان می‌نشود فربه
خوی ملكی بگزین بر دیو امیری كن
گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

راهروسخنشمعمستوفاگردونیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید