به مرغان چمن

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايى
گرفته در دماغى خسته چون خوابى پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مى خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاى بر بادند و مى پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمى دارد
چه جاى من که از سردى و خاموشى ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادى عشقم شکسته ناى نالانم
نه جامى کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودى کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وى
به اشک توبه خوش کردم که مى بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاى سيم هم خالى
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و ديارى ماند از بى مهرى ايام
که تا آهى برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازى
من از بازى اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بى حاصل
به چرخ افتاده و گوئى در آفاقست جولانم
چه دريايى چه طوفانى که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاى صاحب کشته سرگشته مى مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مى گويم نمى فهمم چه مى خواهم نمى دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسى خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کى گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردى و نامردمى بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید