او بود و او نبود

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اشکش چکيد و ديگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هيچ نشانى به جو نبود
مژگان کشيد رشته به سوزن ولى چه سود
ديگر به چاک سينه مجال رفو نبود
ديگر شکسته بود دل و در ميان ما
صحبت بجز حکايت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولى
آوخ که پيش چشم دلم ديگر او نبود
حيف از نثار گوهر اشک اى عروس بخت
با روى زشت زيور گوهر نکو نبود
ماهى که مهربان نشد از ياد رفتنى است
عطرى نماند از گل رنگين که بو نبود
آزادگان به عشق خيانت نمى کنند
او را خصال مردم آزاده خو نبود
چون عشق و آرزو به دلم مرد شهريار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید