اشک ندامت

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گربه پيرانه سرم بخت جوانى به سر آيد
از در آشتيم آن مه بى مهر درآيد
آمد از تاب و تبم جان به لب اى کاش که جانان
با دم عيسويم ايندم آخر به سر آيد
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب
به تماشاى من از روزنه کلبه درآيد
دلکش آن چهره، که چون لاله بر افروخته از شرم
بار ديگر به سراغ من خونين جگر آيد
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم يادت ازين قمرى بى مال و پرآيد
شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست
تا نسيم سحرم بال و پرافشان ببرآيد
رود از ديده چو با يادمنش اشک ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآيد
شهريارا گله از گيسوى يار اينهمه بگذار
کاخر آن قصه به پايان رسد اين غصه سرآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید