دالان بهشت

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهى
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهى
آمد ز برف مانده بر طره شانه عاج
ماه است و هرگزش نيست پرواى بى کلاهى
افسون چشم آبى در سايه روشن شب
با عشوه موج ميزد چون چشمه در سياهى
زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است
کى در نگاه آهوست آن حجب و بى گناهى
سروم سر نوازش در پيش و من به حيرت
کز بخت سرکشم چيست اين پايه سر به راهى
رفتيم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ايوان بارگاهى
دالانى از بهشتم بخشيد و دلبخواهم
آرى بهشت ديدم دالان دلبخواهى
دردانه ام به دامن غلطيد و اشکم از شوق
لرزيد چون ستاره کز باد صبحگاهى
چون شهد شرم و شوقش ميخواستم مکيدن
مهر عقيق لب داد بر عصمتش گواهى
ناگه جمال توحيد! وانگه چراغ توفيق
الواح ديده شستند اشباح اشتباهى
افسون عشق باد و انفاس عشقبازان
باقى هر آنچه ديديم افسانه بود و واهى
عکس جمال وحدت در خود به چشم من بين
آيينه ام لطيفست اى جلوه الهى
مائيم و شهريارا اقليم عشق آرى
مرغان قاف دانند آيين پادشاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید