يار باقى کار باقى

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رفتى و در دل هنوزم حسرت ديدار باقى
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقى
عقده بود اشکم به دل تا بيخبر رفتى وليکن
باز شد وقتى نوشتى «يار باقى کار باقى »
آمدى و رفتى اما با که گويم اين حکايت
غمگسارا همچنان غم باقى و غمخوار باقى
کافر نعمت نباشم بارها روى تو ديدم
ليک هر بارت که بينم شوق ديگربار باقى
شب چو شمعم خنده ميآيد به خود کز آتش دل
آبم و از من همين پيراهن زر تار باقى
«گلشن آزادى من چون نباشد در هوايت
مرغ مسکين قفس را ناله هاى زار باقى
تو به مردى پايدارى آرى آرى مرد باشد
بر سر عهدى که بندد تا به پاى دار باقى
مى طپد دلها به سوداى طوافت اى خراسان
باز بارى تو بمان اى کعبه احرار باقى
شهريارا ما از اين سودا نمانيم و بماند
قصه ما بر سر هر کوچه و بازار باقى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید