شماره ١١٩

غزلستان :: عرفی شیرازی :: مثنوی

افزودن به مورد علاقه ها
ز بيدردى باميد اجل در عشق مرهونم
نه شرم از قتل فرهاد و نه ننگ از مرگ مجنونم
و بال از هوش دانست از خرد گر همچنين خيزد
همان بهتر که ساقى در شراب انداز مجنونم
فغان العطش ناگه بگوش خضرره يابد
بيا اى عشق وبنماره بسوى چشمه خونم
که در بيرون گلشن بلبلى را در قفس دارد
که فرياد وى از عشق آتشى افروزد به بيرونم
وگر در سايه طوبى برد خوابم محالست اين
که غمهاى تو بر بالين نيازد صد شبيخونم
منم کز حرص تاراج متاع درد و غم عرفى
گهى در آستين دست وگهى در جيب گردونم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید