شماره ٥٣٥: سر شوريده من هر نفس صد آرزو دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سر شوريده من هر نفس صد آرزو دارد
زهى ساقى که چندين رنگ مى در يک کدو دارد
به اين منگر که بر لب مهر آن خورشيد رو دارد
که با هر ذره چون خورشيد چندين گفتگو دارد
منم کز تشنگى آب از دم شمشير مى جويم
وگرنه هر سرخارى ازو آبى به جو دارد
بغير از گرم رفتارى من بيکس که را دارم؟
که در شبها چراغم پيش پاى جستجو دارد
ورق گردانى باد خزان سازد نفس گيرش
زگل هر کس که چون بلبل نظر بر رنگ و بو دارد
مجو برگ نشاط از عالم دلمرده امکان
که تاک اين گلستان اشک خونين در گلو دارد
کنند از خاکساران اغنيا در يوزه همت
که ساغرهاى زرين چشم بر دست سبو دارد
مباش اى پاکدامن از شبيخون هوس ايمن
کز اين بى آبرو پيراهن يوسف رفو دارد
چنان ناسازگارى عام شد در روزگار ما
که طفل از شير مادر استخوان اندر گلو دارد؟
گوارا باد ذوق گريه پنهان بر آن بلبل
که گل را در لباس اشک شبنم تازه رو دارد
زدست تنگ غم آه از گلويم برنمى آيد
خوش آن گردن که طوق از حلقه هاى موى او دارد
مريز آب رخ خود بهر آب زندگى صائب
که خضر وقت گردد هر که پاس آبرو دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید