شماره ٤٨٩: اى آن که دل به ابروى پيوسته بسته اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى آن که دل به ابروى پيوسته بسته اى
غافل مشو که در ته طاق شکسته اى
اى زلف يار اينقدر از ما کناره چيست؟
ما دلشکسته ايم و تو هم دلشکسته اى
امروز از نگاه تو دل آب مى شود
گويا به روى گرم خود از خواب جسته اى
روى زمين مقام شکر خواب امن نيست
در راه سيل پاى به دامن شکسته اى
گرد سفر ز خويش فشاندند همرهان
تو بى خبر هنوز ميان را نبسته اى
سر مى دهى به باد به اندک اشاره اى
تا همچو پسته رخنه لب را نبسته اى
خواهى قدم به پله قارون نهاد زود
کوه تعلقى که تو بر خويش بسته اى
اينک رسيد موسم بى برگى خزان
از باغ روزگار چه گل دسته بسته اى
در محفلى که برق تجلى است بى زبان
ماييم چون کليم و زبان شکسته اى
در واديى که خضر در او با عصا رود
از دست رفته تر ز عنان گسسته اى
از جبهه غرور، عرق پاک مى کنى
گويا طلسم هر دو جهان را شکسته اي!
در خاکدان دهر، که زير و زبر شود!
برخاسته است گرد فنا تا نشسته اى
صائب هزار دام تماشا ز موج هست
زين بحر چون حباب چرا چشم بسته اي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید