شماره ٥٣٥: دايم ستيزه با دل افگار مى کنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دايم ستيزه با دل افگار مى کنى
با لشکر شکسته چه پيکار مى کني؟
اى واى اگر به گريه خونين برون دهم
خونى که در دلم تو ستمکار مى کنى
با اين حلاوتى که دل عالم از تو سوخت
استادگى به شربت بيمار مى کنى
شرمنده نيستى که به اين دستگاه حسن
دل مى برى ز مردم و انکار مى کني؟
اين جلوه اى که من ز تو بى باک ديده ام
بر سرو، طوق فاخته زنار مى کنى
يوسف به خانه روى ز بازار مى کند
هرگه ز خانه روى به بازار مى کنى
گر بگذرى به سرو و صنوبر، ز بار دل
در جلوه نخست سبکبار مى کنى
گردى کز او بلند شود آه حسرت است
بر هر گل زمين که تو رفتار مى کنى
چشم بدت مباد، که با چشم نيمخواب
بر خلق ناز دولت بيدار مى کنى
زين آب خوشگوار شود تشنگى زياد
ورنه علاج تشنه ديدار مى کنى
گل بر در قفس زن و در چشم دام خاک
رحمى اگر به مرغ گرفتار مى کنى
يک روز اگر کند ز تو آيينه، رونهان
رحمى به حال تشنه ديدار مى کنى
رنگ شکسته را به زبان احتياج نيست
صائب عبث چه درد خود اظهار مى کني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید