شماره ٥٤٨: يک روز گل از ياسمن صبح نچيدى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
يک روز گل از ياسمن صبح نچيدى
پستان سحر خشک شد از بس نمکيدى
تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح
وز دل تو ستمگر دم سردى نکشيدى
صد بار فلک پيرهن خويش قبا کرد
يک بار تو بى درد گريبان ندريدى
چون بلبل تصوير به يک شاخ نشستى
زافسردگى از شاخ به شاخى نپريدى
از جذبه آهن شرر از سنگ برآمد
از مستى غفلت تو گرانجان نرهيدى
اين لنگر تمکين تو چون صورت ديوار
زان است که از غيب ندايى نشنيدى
يک صبحدم از ديده سرشکى نفشاندى
از برگ گل خويش گلابى نکشيدى
چون صورت ديوار درين خانه شدى محو
دنباله يوسف چو زليخا ندويدى
گرديد ز دندان تو دندانه لب جام
يک بار لب خود ز ندامت نگزيدى
زان سنگدل و بى مزه چون ميوه خامى
کز عشق به خورشيد قيامت نرسيدى
ايام خزان چون شوى اى دانه برومند؟
از خاک چو در فصل بهاران ندميدى
نگذشته ز آتش، نخورد آب خردمند
تو در پى سامان کبابى و نبيدى
در پختن سودا شب و روز تو سر آمد
زين ديگ به جز زهر ندامت چه چشيدي؟
پيوسته چراگاه تو از چون و چرا بود
از گلشن بى چون و چرا رنگ نديدى
از زنگ قساوت دل خود را نزدودى
جز سبزه بيگانه ازين باغ نچيدى
از بار تواضع قد افلاک دوتا ماند
وز کبر تو يک ره چو مه نو نخميدى
از شوق شکر مور برآورد پر و بال
صائب تو درين عالم خاکى چه خزيدي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید