شماره ٣٢: دميکه تيغ تو خون مرا بحل گيرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دميکه تيغ تو خون مرا بحل گيرد
هجوم ناز سراپاى من بدل گيرد
کجاست اشک که در عالم خيال توام
هزار آينه با جلوه متصل گيرد
مزاج عاشق و آسودگى بآن ماند
که شعله رنگ هواهاى معتدل گيرد
بحيرت است نگاه ادب سرشت وفا
که شمع خلوت آئينه مشتعل گيرد
بهار عمر و طراوت زهى خيال محال
مگر حيا عرق از طبع منفعل گيرد
کسى برد چو نگه لذت شناسائى
که نقش خويش بهر جلوه مضمحل گيرد
خوشم که ناله م امروز خصم خودداريست
چو سرو تا بکى آزادگى بگل گيرد
کفيل وحشت هر ذره ام چو شور جنون
کسيکه نگذرد از خود مرا خجل گيرد
زشرم (بيدلي) خويش آب ميگردم
مباد آينه پيش تو نام دل گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید