شماره ٤٧: رازداران کز ادب راه لب گويا زدند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رازداران کز ادب راه لب گويا زدند
مهر بر بال پرى زپنبه مينا زدند
زين چمن يک گل سرو برگ خودآرائى نداشت
هر کجا رنگى عيان شد بر پر عنقا زدند
پيش از ايجاد هوس مستان خلوتگاه راز
ساغر هوش از گداز شيشه در خارا زدند
طبع بى حس قابل تأثير آگاهى نبود
بر گمان خفته ياران مرده را پا زدند
منفعل شد فطرت از ابرام بى تأثير خلق
شعله در پستى خزيد از بسکه دامنها زدند
ترک مردم گير و راحت کن که عزلت پيشگان
چون گهر موج دگر بيرون اين دريا زدند
شاخ و برگ هرزه گردى تيشه ئى در کار داشت
قامت خم گشته ما را بپاى ما زدند
عمرها شد کلفت ما و من از دل رفته ايم
برغبار خانه ما دامن صحرا زدند
دامن مشرب فضائى داشت بى گرد امل
محرمان از طول اين اوهام بر پهنا زدند
وحشت از دنيا دماغ بى نيازان برنداشت
چين دامن برخم ابروى استغنا زدند
(بيدل) اسباب تعلق بود زنگ آگهى
آينه صيقل زدند آنها که پشت پا زدند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید