شماره ١٧٤: علويانى که باين عالم دون مى آيند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
علويانى که باين عالم دون مى آيند
عقل گمکرده بصحراى جنون مى آيند
کيست پرسد که گل و لاله اين باغ هوس
جز به آهنگ درون از چه برون مى آيند
آمد و رفت نفس هر قدم آفت دارد
هرزه تا زان همه بر رخش حرون مى آيند
شوخى نشو نما رستن مو دارد و بس
نخل ها سر بهوايند و نگون مى آيند
چه هوا دود دماغيست که در ديده وهم
آفتابند گر از ذره فزون مى آيند
حيرت اين است که چون تيغ درين دشت ستم
آب دارند و همان تشنه خون مى آيند
چه تماشاست درين کوچه که طفلان سرشک
نيسوار مژه از خانه برون مى آيند
عجز و طاقت چقدر مايه لاف است اينجا
بيشتر آبله پايان بجنون مى آيند
مقصد خلق بجز خاک شدن چيزى نيست
يارب اين بيخبران با چه شگون مى آيند
آنسوى علم و عيان بيضه طاوسى هست
کارزوها زعدم بوقلمون مى آيند
(بيدل) اين بيخردى چند بمعراج خيال
ميروند اينهمه کز خويش برون مى آيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید