شماره ١٥٧: نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار ميگردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار ميگردم
بهار فرصت رنگم بگرد يار ميگردم
قضا چون مردمک جمعيت حالم نميخواهد
تحير مرکزى دارم که با پرکار ميگردم
حيا کو تا زند آبى غبار هرزه تازم را
که من گرد هوس ميگردم و بسيار ميگردم
بعجز خامه ميفرسايدم مشق سيه کارى
که در هر لغزش پا اندکى هموار ميگردم
نى بى برگ من هنگامه چندين نوا دارد
زبى بال و پرى سر تا قدم منقار ميگردم
زاشک افشانى شمعم وفا بر خويش ميلرزد
که ميداند زشغل سبحه بى زنار ميگردم
تعلق ازغبار جسم بيرونم نميخواهد
برنگ سايه آخر محو اين ديوار ميگردم
تو حرفى نذر لب کن تا دلى خالى کنم من هم
که بر خود همچو کوه از بيصدائى بار ميگردم
هوس صبرى ندارد ورنه از سير گل و گلشن
کشم گر پا بدامن يک گل بيخار ميگردم
نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن
اگر برگردم از کويت همين مقدار ميگردم
زخواب ناز هستى عافلم ليک اينقدر دانم
که هر کس ميبرد نام تو من بيدار ميگردم
کجا ديدم ندانم آن کف پاى حنائى را
که من عمريست گرد عالم بيکار ميگردم
گر از صهبا نيايد چاره مخموريم (بيدل)
قدح از خويش خالى ميکنم سرشار ميگردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید