غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«کعبه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«کعبه» در غزلیات حافظ شیرازی
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
سعدی شیرازی
«کعبه» در غزلیات سعدی شیرازی
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
ای جمال کعبه رویی باز کن
تا طوافی می کنم پیرامنت
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
وصال کعبه میسر نمی شود سعدی
مگر که راه بیابان پرخطر گیرند
خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند
تو همچو کعبه عزیز اوفتاده ای در اصل
که هر که وصل تو خواهد جهان بپیماید
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید
آرزومند کعبه را شرطست
که تحمل کند نشیب و فراز
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت
کمینه آن که بمیریم در بیابانش
ساربانا جمال کعبه کجاست
که بمردیم در بیابانش
چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد
به پیش قبله رویت بتان فرخاری
مولوی
«کعبه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
بر کعبهی نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات
مانندهی حاجیان به کعبه و به عرفات
جانم بر آن جان جهان رو کرده است
هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
در بتکده تا خیال معشوهی ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهی ما است
آن را که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
در کعبهی عشق سوی میقات نگر
هیهات شنو ز روح و هیهات نگر
در کعبهی عشاق طوافی چو کنی
دریاب که کعبه میکند با تو طواف
خواهی که ترا کعبه کند استقبال
مائی و منی را به منی قربان کن
ای روی تو کعبهی دل و قبلهی جان
چون شمع ز غم سوختم ای شعلهی جان
تا روی تو قبلهام شد ای جان جهان
نز کعبه خبر دارم و نز قبلهی نشان
آنی تو که در صومعه مستم داری
در کعبه نشسته بتپرستم داری
مادام که در راه هوا و هوسی
از کعبهی وصل هردمی باز پسی
در بادیهی طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهی وصالش برسی