غزل شماره ۳۶۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گویم سخن شكرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
رخ بر رخ من نهی بگویم
كز بهر چه شاه كرد ماتت
در خرمنت آتشی درانداخت
كز خرمن خود دهد زكاتت
سرسبز كند چو تره زارت
تا بازخرد ز ترهاتت
در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش كه می‌دهد نجاتت
عقلت شب قدر دید و صد عید
كز عشق دریده شد براتت
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمی‌خورم به ذاتت
در ذات تو كی رسند جان‌ها
چون غرقه شدند در صفاتت
چون جوی روان و ساجدت كرد
تا پاك كند ز سیاتت
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازكشد به بی‌جهاتت
گفتی كه خمش كنم نكردی
می‌خندد عشق بر ثباتت

آتشحیاتخرمنسایهسخنسوگندعشقعقللیلیچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید