هین كه گردن سست كردی كو كبابت كو شرابت
هین كه بس تاریك رویی ای گرفته آفتابت
یاد داری كه ز مستی با خرد استیزه بستی
چون كلیدش را شكستی از كی باشد فتح بابت
در غم شیرین نجوشی لاجرم سركه فروشی
آب حیوان را ببستی لاجرم رفتست آبت
بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت مینمودی
نك محك عشق آمد كو سالت كو جوابت
مهتر تجار بودی خویش قارون مینمودی
خواب بود و آن فنا شد چونك از سر رفت خوابت
بس زدی تو لاف زفتی عاقبت در دوغ رفتی
میخور اكنون آنچ داری دوغ آمد خمر نابت
مخلص و معنی اینها گر چه دانی هم نهان كن
اندر الواح ضمیری تا نیاید در كتابت