غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«قارون» در غزلستان
حافظ شیرازی
«قارون» در غزلیات حافظ شیرازی
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
گنج قارون که فرو می شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
ز بیخودی طلب یار می کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سودای زراندوزی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
سعدی شیرازی
«قارون» در غزلیات سعدی شیرازی
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود
اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد
کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم
مولوی
«قارون» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
گاهی چو چه كن پست رو مانند قارون سوی گو
گه چون مسیح و كشت نو بالاروان سوی علا
گر زان كه تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زان كه خداوندی هم بنده شوی با ما
درویش فریدون شد هم كیسه قارون شد
همكاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
اگر خزینه قارون به ما فروریزند
ز مغز ما نتوانند برد سودا را
مهتر تجار بودی خویش قارون مینمودی
خواب بود و آن فنا شد چونك از سر رفت خوابت
ز عین خار ببینی شكوفههای عجیب
ز عین سنگ ببینی كه گنج قارونست
جان عرشی سوی عیسی میرود
جان فرعونی به قارون میرود
ای دل برای دلخوشی زر و هنر چون میكشی
دیدی تو از زر و هنر بیخسف یك قارون خوش
بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او
بر دبدبه قارون تسخر زده مسكینش
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
چو گنج از خاك بیرون اوفتادم
كه گنجی بودم و قارون نبودم
نفس چون قارون ز سعی ما درون خاك شد
بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم
همچو موسی ز درخت تو حریف نوریم
ما چرا عاشق برگ و زر قارون باشیم
شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
بر پشت فلك پری چو عیسی
و اندر بالا فرو چو قارون
ای فرورفته چو قارون در زمین
وی زمین را آسمان پنداشته
ور گنجهای لعل او یك گوشه بر پستی زدی
هر گوشه ویرانهای صد گنج قارون آمدی
گلیم موسی و هارون به از مال و زر قارون
چرا شاید كه بفروشی تو دیداری به دیناری
چو دررفتی در آن مخزن منزه از در و روزن
چو عیسی سوزنت گردد حجب چون گنج قارونی
گرفتم گنج قارونی به خوبی
چو موسی با ید بیضا چرایی
آن ز سحری تر نماید چون بگیری شاخ او
میبرد شاخش تو را با خواجه قارون تا ثری
مس هستیت چو موسی نه ز كیمیاش زر شد
چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری
قارون مثال دلوی در قعر چه فروشد
عیسی به بام گردون بنمود خوش كمندی
مخزن قارون مخزن قارون اختر گردون ملك همایون
گر بدهد جان گر بدهد جان او نگزارد وام حبیبی
قارون نعمت طماع گردد
در بخشش تو گیرد گدایی
«قارون» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
از صورت زهد خود چه مقصود ترا
در سیرت اگر یزید و قارون آئی
فردوسی
«قارون» در شاهنامه فردوسی
سپهدار چون قارون رزم زن
چو شاپور و نستوه شمشیر زن