اندرآ ای مه كه بیتو ماه را استاره نیست
تا خیالت درنیاید پای كوبان چاره نیست
چون خیالت بر كه آید چشمهها گردد روان
خود گرفتم كاین دل ما جز كه و جز خاره نیست
آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر
لعل شد سنگی دگر كز لطف تو آواره نیست
بارها لطف تو را من آزمودم ای لطیف
مرده را تو زنده كردی بارها یك باره نیست
ابر رحمت هر سحر گر میببارد آن ز تست
وین دل گریان من جز كودك گهواره نیست
همچو كوه طور از غم این دلم صدپاره شد
لیك اندر دست من زان پارهها یك پاره نیست
آهن برهان موسی بر دل چون سنگ زد
تا جهد استارهای كز ابر یك استاره نیست