غزل شماره ۷۹۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
این كبوتربچه هم عزم هوا كرد و پرید
چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید
آن مراد همه عالم چه فرستاد رسول
كه بیا جانب ما چون نپرد جان مرید
بپرد جانب بالا چو چنان بال بیافت
بدرد جامه تن را چو چنان نامه رسید
چه كمندست كه پر می‌كشد این جان‌ها را
چه ره است آن ره پنهان كه از آن راه كشید
رحمتش نامه فرستاد كه این جا بازآ
كه در آن تنگ قفص جان تو بسیار طپید
لیك در خانه بی‌در تو چو مرغی بی‌پر
این كند مرغ هوا چونك به چستی افتید
بی قراریش گشاید در رحمت آخر
بر در و سقف همی‌كوب پر اینست كلید
تا نخوانیم ندانی تو ره واگشتن
كه ره از دعوت ما گردد بر عقل بدید
هر چه بالا رود ار كهنه بود نو گردد
هر نوی كید این جا شود از دهر قدید
هین خرامان رو در غیب سوی پس منگر
فی امان الله كان جا همه سودست و مزید
هله خاموش برو جانب ساقی وجود
كه می پاك ویت داد در این جام پلید

امانجامخرامانرحمتساقیعقلپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید