غزل شماره ۱۴۶۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شاگرد تو می باشم گر كودن و كژپوزم
تا زان لب خندانت یك خنده بیاموزم
ای چشمه آگاهی شاگرد نمی‌خواهی
چه حیله كنم تا من خود را به تو دردوزم
باری ز شكاف در برق رخ تو بینم
زان آتش دهلیزی صد شمع برافروزم
یك لحظه بری رختم در راه كه عشارم
یك لحظه روی پیشم یعنی كه قلاوزم
گه در گنهم رانی گه سوی پشیمانی
كژ كن سر و دنبم را من همزه مهموزم
در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه
این پهلو و آن پهلو بر تابه همی‌سوزم
بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو
در ظلمت شب با تو براقتر از روزم
بس كن همه تلوینم در پیشه و اندیشه
یك لحظه چو پیروزه یك لحظه چو پیروزم

آتشاندیشهتوبهخندانخندهشمعچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید