من آن شب سیاهم كز ماه خشم كردم
من آن گدای عورم كز شاه خشم كردم
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
كردم یكی بهانه وز راه خشم كردم
گر سر كشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم كردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشكر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم كردم
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز كهربای عالم من كاه خشم كردم
ما ذرهایم سركش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش كی باشد ز الله خشم كردم
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم كردم