بیدل شدهام بهر دل تو
ساكن شدهام در منزل تو
صرفه چه كنم در معدن تو
زر را چه كنم با حاصل تو
شد جمله جهان سبز از دم تو
قبله دل و جان هر قابل تو
شد عقل و خرد دیوانه تو
بیعلم و عمل شد عامل تو
مرغان فلك پربسته تو
هر عاقل جان ناعاقل تو
هاروت هنر ماروت ادب
گشتند نگون در بابل تو
گردن بكشد جان همچو شتر
تا زنده شوم از بسمل تو
حل گشت ز تو هر مشكل جان
ماندم به جهان من مشكل تو
بنویس برات این مزد مرا
تا نقد كنم از عامل تو
از روز به است اكنون شب ما
از تاب مه بس كامل تو
تا شب شتران هموار روند
تا منزل خود با محمل تو
در منزل خود آزاد شوند
از ظالم تو وز عادل تو
خامش كن و خود در یك دمهای
خامش نكند این قایل تو