غزل شماره ۲۵۴۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو استظهار آن داری كه رو از ما بگردانی
ولی چون كعبه برپرد كجا ماند مسلمانی
تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن داری
مشوران مرغ جان‌ها را كه ایشان را سلیمانی
فلك ایمن ز هر غوغا زمین پرغارت و یغما
ولیكن از فلك دارد زمین جمع و پریشانی
زمین مانند تن آمد فلك چون عقل و جان آمد
تن ار فربه وگر لاغر ز جان باشد همی‌دانی
چو تن را عقل بگذارد پریشانی كند این تن
بگوید تن كه معذورم تو رفتی كه نگهبانی
عنایت‌های تو جان را چو عقل عقل ما آمد
چو تو از عقل برگردی چه دارد عقل عقلانی
شود یوسف یكی گرگی شود موسی چو فرعونی
چو بیرون شد ركاب تو سرآخر گشت پالانی
چو ما دستیم و تو كانی بیاور هر چه می‌آری
چو ما خاكیم و تو آبی برویان هر چه رویانی
تو جویایی و ناجویا چو مقناطیس ای مولا
تو گویایی و ناگویا چو اسطرلاب و میزانی

زمینسلطانعقلغوغا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید