غزل شماره ۳۱۹۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
غدرالعشق فزلت قدمی
مزج‌الفرقة دمعی بدمی
و حنی‌القلب بما اورثنی
ندما فی ندم فی ندم
كرة الحجب وجودی و نی
اسفا لیت وجودی عدمی
و سقی‌الصب و قد اسكرنی
شرب القلب و ماذاق فمی
ای صنم لطف ترا می‌دانم
نیم ای دوست، بدان حد عجمی
ز لطیفی تو، گر شكر ترا
بدل اندیشم، ترسم برمی
من كی باشم؟! كه تو بر تخت جمال
حسرت شاه و سپاه و حشمی
منه انگشت تو بر حرف كژم
من اگر حرف كژم تو قلمی
سبق‌الجود وجودی قدما
منك، یا انت ولی‌النعم
به حق جود وجودت كه مبر
ز من بی‌دل و هذا قسمی
لا تبح قتلی بالصد وصل
و اجرنی، انا صید الحرم

دوستصنمعشققلملطفوصل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید