غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«رفیق» در غزلستان
حافظ شیرازی
«رفیق» در غزلیات حافظ شیرازی
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
همی رویم به شیراز با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می گفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت می کنم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده ست خود آشنایی
سعدی شیرازی
«رفیق» در غزلیات سعدی شیرازی
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
بکی العذول علی ماجری لا جفانی
رفیق غافل از این ماجرا چه غم دارد
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست می دارند و من هم
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست
سفر کنید رفیقان که من گرفتارم
نه نشاط دوستانم نه فراغ بوستانم
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند رفیقان حسود انبازم
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
رفیقان چشم ظاهربین بدوزید
که ما را در میان سریست مکتوم
ای رفیقان سفر دست بدارید از ما
که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من می رود
گر به ترک من نمی گویی به ترک من بگوی
مولوی
«رفیق» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس
ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما
دل را رفیق ما كند آن كس كه عذر هست
زیرا كه دل سبك بود و چست و تیزپا
مجموع چون نباشم در راه پس ز من
مجموع چون شوند رفیقان باوفا
زهی لطیف و ظریف و زهی كریم و شریف
چنین رفیق بباید طریق بالا را
ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی
كه مجرد شدم ز خود كه مسلم شدم تو را
فوجدناه رفیقا و مناصا و طریقا
و شرابا و رحیقا فسقانا و سقینا
طبیب درد بیدرمان كدامست
رفیق راه بیپایان كدامست
از شهر مگو كه در بیابان
موسیست رفیق من و سلواست
این هوا اندر كمین باشد چو بیند بیرفیق
مرد را تنها بگوید هین كه مردك غافلست
چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع
چه موقوف رفیقید چه وابسته بندید
رفیق گشته دو چشمش میان خوف و رجا
برای پختن هر عاشقی كه خام بود
ز رفیقان گلستان مرم از زخم خاربن
كه رفیق سلاح كش مدد كاروان شود
او میزند این سیخ و هش گاو سوی یوغ
عیسیست رفیق و هش خربنده به خر بر
غلام ساقی خویشم شكار عشوه او
كه سكر لذت عیش است و باده نعم رفیق
رفیق خضرم و هر دم قدوم خضر را جویان
قدم برجا و سرگردان كه چون پرگار می گردم
آهن ربای جذب رفیقان كشید حرف
ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم
پاره پاره پیشتر رو گر چه مستی ای رفیق
پارهای راه است از ما تا به میدان همچنین
سر دركش ای رفیق كه هنگام گفت نیست
در بیسری عشق چه سر میكنی مكن
هر زمان جانب دگر تازم
بیرفیقان و صاحبان و كسان
گفتم كه رفیقی كن با من كه منم خویشت
گفتا كه بنشناسم من خویش ز بیگانه
گر من از اسرار عشقش نیك دانا بودمی
اندر آن یغما رفیق ترك یغما بودمی
چه نكو طریق باشد كه خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
گفت ای رفیق جفتی كردی هر آنچ گفتی
بردی مرا از اسفل تا مصعد علایی
رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان
كه تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
وگر رباب ننالد چراش ادب نكنی
ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما
آخر رفیق بدی در راه ممتحنی
«رفیق» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کاول قدمت دمند و آخر پرخاش