غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«پیراهن» در غزلستان
حافظ شیرازی
«پیراهن» در غزلیات حافظ شیرازی
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده ای
سعدی شیرازی
«پیراهن» در غزلیات سعدی شیرازی
عجب دارم درون عاشقان را
که پیراهن نمی سوزد حرارت
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکندست
عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان
بی وفا یارم که پیراهن همی درم نه پوست
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست
حسن اندامت نمی گویم به شرح
خود حکایت می کند پیراهنت
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
بوی پیراهن گم کرده خود می شنوم
گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم
خیام نیشابوری
«پیراهن» در رباعیات خیام نیشابوری
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
مولوی
«پیراهن» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ای فتنه روم و حبش حیران شدم كاین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی
بگریخت او یوسف پیش زد دست در پیراهنش
بدریده شد از جذب او برعكس حال ابتدا
شمس الحق تبریزی هم خسرو و هم میرست
پیراهن هر صبری زان میر همیدرد
آن جا حسنی نقاب بگشود
پیراهن حسنها قبا بود
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت كه آن را قبا نكرد
پیراهن سیاه كه پوشید روز فصل
تا جایگاه ناف دریدن گرفت باز
گران گوشی وانگه تو به گوش اندركنی پنبه
چنانك گفت واستغشوا بپیچی سر به پیراهن
چون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسف
بس بارد و سرد است كنون لخلخه سودن
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد كه به یعقوب رسد پیراهن
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد كه به یعقوب رسد پیراهن
اگر تجلی یوسف برهنه خوبتر است
دو چشم باز نگردد مگر به پیراهن
گرگ یوسف خلق گشته گرگی از وی گم شده
بوی پیراهن رسیده با عما آمیخته
چو پیراهن برون افكندم از سر
به دریا درشدم مرغاب واری
سبك به دامن پیراهنش زدم من دست
ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی
«پیراهن» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد
ای دل همه رخت را در این کوی انداز
پیراهن یوسف است بر روی انداز
گویند مرا سرت ببریم به گاز
پیراهن عمر خود چه کوته چه دراز
ای یوسف روزگار ما یعقوبیم
پیراهن تست چشم را بینائی
فردوسی
«پیراهن» در شاهنامه فردوسی
سر نامور دور کرد از تنش
پر از خون بیالود پیراهنش
چو خورشید پیراهن قیرگون
بدرید و آمد ز پرده برون
برآهیخت خفتان جنگ از تنش
کفن کرد دستار و پیراهنش
بینداخت پیراهن مشک رنگ
چو یاقوت شد مهر چهرش به رنگ
چو پیراهن زرد پوشید روز
سوی باختر گشت گیتی فروز
به خاک اندر افگنده پر خون تنت
زمین بستر و گرد پیراهنت
بدرد همی باد پیراهنش
درفشان شود آتش اندر تنش
کنون کار پیش آمدت سخت باش
به هر جای پیراهن بخت باش
ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیم
به بیشی چرا تخمه را برکنیم
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش
فرستاده رفتی بر دشمنش
که بشناختی راز پیراهنش
بپوشند پیراهن بدتنی
ببالند با کیش آهرمنی
غمی گشت و پیراهنش درکشید
یکی آبکش را به بر برکشید
چو خورشید روی هوا کرد زرد
بینداخت پیراهن لاژورد
همانجا بسوزم به آتش تنش
کنم بر سر دار پیراهنش
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویهگر بر تو پیراهنت
چو بینم به نیروی یزدان تنش
ببینی به خون غرقه پیراهنش
چو پیراهن شب بدرید روز
پدید آمد آن شمع گیتی فروز
گنهکار کردی به یزدان تنت
شود مویه گر بر تو پیراهنت
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ جیب پیراهنش
بگویش که چونبینی اکنون تنت
که از میخ تیزست پیراهنت
بگاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد بدی
جهان راهمی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست
همی رنگ شرم آید از گردنت
همی مشک بوید ز پیراهنت
همیساخت تا چارهای چون کند
که پیراهن مهر بیرون کند
که پیراهنت گر ستاند کسی
میآویز با او به تندی بسی
به نزدیک من جایتان روشنست
برو آستی هم ز پیراهنست
به دیبا بیاراست جنگی تنش
قصب کرد در زیر پیراهنش
یکی زرد پیراهن مشک بوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی
که تیمار بردی ز نازک تنم
کجا آهنین بود پیراهنم
یکی تیغ باریک بر گردنش
پدید آمده چاک پیراهنش