غزل شماره ۲۱۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
روم به حجره خیاط عاشقان فردا
من درازقبا با هزار گز سودا
ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید
بدین یكی كندت جفت و زان دگر عذرا
بدان یكیت بدوزد كه دل نهی همه عمر
زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا
چو دل تمام نهادی ز هجر بشكافد
به زخم نادره مقراض اهبطوا منها
ز جمع كردن و تفریق او شدم حیران
به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا
دل‌ست تخته پرخاك او مهندس دل
زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما
تو را چو در دگری ضرب كرد همچو عدد
ز ضرب خود چه نتیجه همی‌كند پیدا
چو ضرب دیدی اكنون بیا و قسمت بین
كه قطره‌ای را چون بخش كرد در دریا
به جبر جمله اضداد را مقابله كرد
خمش كه فكر دراشكست زین عجایب‌ها

حیرانسوداطرهعاشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید