غزل شماره ۲۲۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه خیره می‌نگری در رخ من ای برنا
مگر كه در رخمست آیتی از آن سودا
مگر كه بر رخ من داغ عشق می‌بینی
میان داغ نبشته كه نحن نزلنا
هزار مشك همی‌خواهم و هزار شكم
كه آب خضر لذیذست و من در استسقا
وفا چه می‌طلبی از كسی كه بی‌دل شد
چو دل برفت برفت از پیش وفا و جفا
به حق این دل ویران و حسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابه ما
غریو و ناله جان‌ها ز سوی بی‌سویی
مرا ز خواب جهانید دوش وقت دعا
ز ناله گویم یا از جمال ناله كنان
ز ناله گوش پرست از جمالش آن عینا
قرار نیست زمانی تو را برادر من
ببین كه می‌كشدت هر طرف تقاضاها
مثال گویی اندر میان صد چوگان
دوانه تا سر میدان و گه ز سر تا پا
كجاست نیت شاه و كجاست نیت گوی
كجاست قامت یار و كجاست بانگ صلا
ز جوش شوق تو من همچو بحر غریدم
بگو تو ای شه دانا و گوهر دریا گویا

جفاجهانخوابخیالدعاسوداشوقعشقمستوفاچوگانگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید