غزل شماره ۴۶۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
با وی از ایمان و كفر باخبری كافریست
آنك از او آگهست از همه عالم بریست
آه كه چه بی‌بهره‌اند باخبران زانك هست
چهره او آفتاب طره او عنبریست
آه از آن موسیی كانك بدیدش دمی
گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست
بر عدد ریگ هست در هوسش كوه طور
بر عدد اختران ماه ورا مشتریست
چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند
زانك مسلم شده چشم ورا ساحریست
اوست یكی كیمیا كز تبش فعل او
زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست
پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر
كتش از لطف او روضه نیلوفریست
چون رخ گلزار او هست چراگاه روح
روح از آن لاله زار آه كه چون پروریست
مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت
آن گهری را كه بحر در نظرش سرسریست

آتشاخترتبریزساحرطرهعشقعقللالهلطفهوسچشمچهرهگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید