غزل شماره ۷۷۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سركش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب كه در دل من گل و یاسمن بخندد
كه سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترك كردم
چه مراد ماند زان پس كه میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاكر
به جهان نماند شاهی كه چو چاكرم نیامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شكسته پا نشستی كه مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم كبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل كه كبوترم نیامد
چو پی كبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا كه برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
كه ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

بلبلجهانسمنشرابگردونگوهریاسمن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید