غزل شماره ۷۷۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هله عاشقان بكوشید كه چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حكمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاكدان نماند
نه كه هر چه در جهانست نه كه عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر كه به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون كه جهان درون دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودان‌ها
تو ز بام آب می‌خور كه چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم كه لب و زبان نماند
تن آدمی كمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و تركش عمل كمان نماند

آسمانجاودانجهاندیدهسخنعاشقعشقغبارغزلمستمشرقچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید