غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«جاودان» در غزلستان
حافظ شیرازی
«جاودان» در غزلیات حافظ شیرازی
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
دلا دایم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
الملک قد تباهی من جده و جده
یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی
سعدی شیرازی
«جاودان» در غزلیات سعدی شیرازی
روزی برود روان سعدی
کاین عیش نه عیش جاودانست
دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر
گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی
خیام نیشابوری
«جاودان» در رباعیات خیام نیشابوری
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
ز آن می که حیات جاودانیست بخور
سرمایه لذت جوانی است بخور
مولوی
«جاودان» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
كوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او
چون بهشت جاودانی گشته از فر و ضیا
اجل قفص شكند مرغ را نیازارد
اجل كجا و پر مرغ جاودان ز كجا
در آن بحری كه خضرانند ماهی
در او جاوید ماهی جاودان آب
آن حریفان چو جان و باقیان جاودان
در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب
یكی خوبی شكرریزی چو باده رقص انگیزی
یكی مستی خوش آمیزی كه وصلش جاودان باشد
دهان بربند و خامش كن كه نطق جاودان داری
سخن با گوش و هوشی گو كه او هم جاودان باشد
وان دیده بخت جاودانی
آخر نه به روی آن پری بود
نه كه هر چه در جهانست نه كه عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
ای صلاح جهان صلاح الدین
بر تو تا جاودان سلام علیك
شوی حیران و ناگه عشق آید
كه پیشم آ كه زنده جاودانم
به خرج كردن این نقد عمر مبتشریم
ز عمربخش مگر عمر جاودان داریم
هر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغله
كامشب جهان حامله زاید جهان جاودان
ای مایه هر گفت و گو ای دشمن و ای دوست رو
ای هم حیات جاودان ای هم بلای ناگهان
بر تو زنم یگانهای مست ابد كنم تو را
تا كه یقین شود تو را عشرت جاودان من
چونك ما را از زمین و از زمان بیرون برد
از فنا ایمن شویم از جود او ما جاودان
عمر را ضایع مكن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
خامش كه خوش زبانی چون خضر جاودانی
كز آب زندگانی كور و كر است مردن
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او
بر دار ملك جاودان بین كشتگان زنده جان
مانند منصور جوان در ارتضا آویخته
ای دو چشمت جاودان را نكتهها آموخته
جانها را شیوههای جان فزا آموخته
پیر از غمت هر جا فتی زان پیش كید آفتی
بنما كه بینم دولتی بس جاودان را ساعتی
هر آن جانی كه دست شمس تبریزی ببوسیدی
حیاتش جاودان گشتی و بر مردن بخندیدی
شراب عشق جوشانتر شرابی است
كه آن یك دم بود این جاودانی
هزاران جان نثار جان او باد
كه تا گردند جانها جاودانی
ای داده روان اولیا را
در مرگ حیات جاودانی
تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی
فرمود كه این فراق فانی است
افغان ز فراق جاودانی
چه نكو طریق باشد كه خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
می و نقل این جهانی چو جهان وفا ندارد
می و ساغر خدایی چو خداست جاودانی
ای شه جاودانی وی مه آسمانی
چشمه زندگانی گلشن لامكانی
بسی خمار كشیدی از این خمیر ترش
به عاقبت به خرابات جاودان رفتی
دلا بگو تو تمام سخن دهان بستیم
سخن تو گوی كه گفتار جاودان داری
ببست خواب مرا جاودانه دلداری
به زیر سنگ نهان كرد و در بن غاری
«جاودان» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهی ملک جاودانی مائیم
بیجهد به عالم معانی نرسی
زنده به حیات جاودانی نرسی
خواهی که حیات جاودانه بینی
وز فقر نشانهی عیانی بینی
فردوسی
«جاودان» در شاهنامه فردوسی
بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان
چنین داد پاسخ فریدون که تخت
نماند به کس جاودانه نه بخت
بدان ای سر مایهی تازیان
کز اختر بدی جاودان بیزیان
همه نیکنامند تا جاودان
بمانند با فرهی موبدان
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان
ببستم میان را یکی بندهوار
ابا جاودان ساختم کارزار
که این تخت شاهی فسونست و باد
برو جاودان دل نباید نهاد
چو خورشید بادا روان قباد
ترا زین جهان جاودان بهر باد
که بیداردل شاه توران سپاه
بماناد تا جاودان با کلاه
مرا با تو تا جاودان کار نیست
به نزد منت راه دیدار نیست
به دل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زندهام جاودان
کس اندر جهان جاودانه نماند
ز گردون مرا خود بهانه نماند
همه مرگ راییم پیر و جوان
به گیتی نماند کسی جاودان
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و بلا گشته آزاد دل
سیاوش بدو گفت پدرود باش
زمین تار و تو جاودان پود باش
اگر جاودانه نمانی بجای
همی نام به زین سپنجی سرای
بدو گفت گیو ای سر بانوان
انوشه روان باش تا جاودان
کسی را که چون او بود پهلوان
بود جاودان شاد و روشن روان
و گر جاودان راست این دستگاه
مرا خود به جادو نباید سپاه
چو خم دوال کمند آورم
سر جاودان را به بند آورم
ترا بخت چون روی آهرمنست
بخان تو تا جاودان شیونست
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
بهر کشوری دسترس بر بدان
به شاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد
به کشتی برین آب اگر بگذرم
سپاسی نهی جاودان بر سرم
بگشتند هر دو به ژوپین و تیر
سر جاودان ترک و پور زریر
همی تاختش تا بدیشان رسید
سر جاودان چون مر او را بدید
به شاه جهان گفت بهمن پسر
که تا جاودان سبز بادات سر
که شاه جهان جاودان زنده باد
بزرگان گیتی ورا بنده باد
به پیروزی دادده یک خدای
سر جاودان اندر آرم به پای
تو بردی پی جاودان را ز جای
تو بودی بدین نیکیم رهنمای
بدو گفت کای شاه فرخنده باش
جهاندار تا جاودان زنده باش
که کشتت که بر دشت کین کشته باد
برو جاودان روز برگشته باد
ازو جاودان کام گشتاسپ شاد
به مینو همه یاد لهراسپ باد
بماناد تا جاودان این درخت
ترا باد شادان دل و نیکبخت
یکی ننگ باشد مرا زین سخن
که تا جاودان آن نگردد کهن
بخاید ز من چنگ دیو سپید
بسی جاودان را کنم ناامید
برین تخمه این ننگ تا جاودان
بماند ز کردار نابخردان
که از بند تا جاودان نام بد
بماند به من وز تو انجام بد
بگویی بدان پرهنر بخردان
که پدرود باشید تا جاودان
جهانی پر از دشمن و پر بدان
نماند بع تو تاج تا جاودان
بماناد تا جاودان بهمنم
چو گم شد سرافراز رویین تنم
بدو گفت گازر که این را به جان
خریدار باشیم تا جاودان
همی باد تا جاودان شاد دل
ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی بود بر سر بخردان
بماناد تا جاودان این گهر
هنرمند و بادانش و دادگر
بماناد این شاه تا جاودان
همیشه سر و کار با موبدان
بماناد تا جاودان نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
چنین باشد اندازهی عام شهر
ترا جاودان از خرد باد بهر
به مرد خردمند و فرهنگ و رای
بود جاودان تخت شاهی به پای
که برکس نماند جهان جاودان
نه بر تاجدار و نه بر موبدان
به سوگند پیمانت خواهم یکی
کزان نگذری جاودان اندکی
بدو باغبان گفت کای سرفراز
ترا جاودان مهتری باد و ناز
یکی رامشی نامه خوانید نیز
کزان جاودان ارج یابید و چیز
دل شاه تا جاودان شاد باد
ز کژی و ویرانی آباد باد
که جاوید در کشور هندوان
بود زنده نام تو تا جاودان
وفادار باشیم تا جاودان
سخن بشنویم از لب بخردان
شهنشاه تا جاودان زنده باد
بزرگان همه پیش او بنده باد
همین تاج و تخت از تو دارم سپاس
بوم جاودانه تو را حقشناس
نهادند بر تخت زر شاه را
ببستند تا جاودان راه را
مرا داد فرمان و خود داورست
ز هر برتری جاودان برترست
بدرگه شهنشاه نوشین روان
که نامش بماناد تا جاودان
جهاندار تا جاودان زنده باد
زمان و زمین پیش او بنده باد
دگر گفت انوشه بدی جاودان
نشست و خور و خواب با موبدان
نشستنت همواره با بخردان
گراینده رامش جاودان
انوشه بدی شاد تاجاودان
زتو دور دست و زبان بدان
به یزدان چنین گفت کای رهنمای
همیشه توی جاودانه بجای
ازین ننگ تا جاودان بر درت
بخندد همی لشکر و کشورت
نباشیم تا جاودان بد کنش
چه نیکو بود داد باخوش منش
که پدرود بادی تو تا جاودان
سر و کار ما باد با به خردان