غزل شماره ۱۴۱۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تا كه اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم
برف بدم گداختم تا كه مرا زمین بخورد
تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم
نیستم از روان‌ها بر حذرم ز جان‌ها
جان نكند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم
آنك كسی گمان نبرد رفت گمان من بدو
تا كه چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم
از سر بیخودی دلم داد گواهیی به دست
این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم
این همه ناله‌های من نیست ز من همه از اوست
كز مدد می لبش بی‌دل و بی‌زبان شدم
گفت چرا نهان كنی عشق مرا چو عاشقی
من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست كار من
من به جهان چه می كنم چونك از این جهان شدم

آسماناسیرجهانزمینسخنصنمعاشقعشقگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید