غزل شماره ۸۶۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به حرم به خود كشید و مرا آشنا ببرد
یك یك برد شما را آنك مرا ببرد
آن را كه بود آهن آهن ربا كشید
وان را كه بود برگ كهی كهربا ببرد
قانون لنگری به ثری گشت منجذب
عیسی مهتری را جذب سما ببرد
هر حس معنوی را در غیب دركشید
هر مس اسعدی را هم كیمیا ببرد
از غارت فنا و اجل ایمنست و دور
آن كس كه رخت خویش سوی انبیا ببرد
آن چشم نیك را نرسد هیچ چشم بد
كو شمع حسن را ز ملاء در خلاء ببرد
ما از قضا به قاضی حاجت گریختیم
كنچ از قضا رسید به طالب قضا ببرد
این‌ها گذشت ای خنك آن دل كه ناگهش
حسن و جمال آن مه نیكولقا ببرد

آشناسعدیشمعچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید