غزل شماره ۹۰۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
ز روی پشت و پناهی كه پشت‌ها همه رو شد
دگر نشینم هرگز برای دل كه برآید
كجا برآید آن دل كه كوی عشق فروشد
موكلان چو آتش ز عشق سوی من آیند
به سوی عشق گریزم كه جمله فتنه از او شد
كه در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش
به دست ساقی نابش مگر سرم چو كدو شد
به خوان عشق نشستم چشیدم از نمك او
چو لقمه كردم خود را مرا چو عشق گلو شد
سبو به دست دویدم به جویبار معانی
كه آب گشت سبویم چو آب جان به سبو شد
نماز شام برفتم به سوی طرفه رومی
چو دید بر در خویشم ز بام زود فروشد
سر از دریچه برون كرد چو شعله‌های منور
كه بام و خانه و بنده به جملگی همه او شد
نهیم دست دهان بر كه نازكست معانی
ز شمس مفخر تبریز سوخت جان و همو شد

آتشتبریزخوابدهانساقیسبوشرابعشقعیشچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید