غزل شماره ۱۴۲۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بگفتم عذر با دلبر كه بی‌گه بود و ترسیدم
جوابم داد كای زیرك بگاهت نیز هم دیدم
بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده
بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم
بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیده‌ست
بگفت آن را هم از من دان كه من از دل نگردیدم
بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران
بگفت آن دام لطف ماست كاندر پات پیچیدم
چو یوسف كابن یامین را به مكر از دشمنان بستد
تو را هم متهم كردند و من پیمانه دزدیدم
بگفتم روز بی‌گاه است و بس ره دور گفتا رو
به من بنگر به ره منگر كه من ره را نوردیدم
به گاه و بی‌گه عالم چه باشد پیش این قدرت
كه من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم
اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی
نیابد سر لطف ما مگر آن جان كه بگزیدم

اسباباسراردیدهعقللطفپنهانپیمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید