دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد كفر و ایمان چاكرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر كردی مرا بیخواب و خور كردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف كنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یك لحظه داغم می كشی یك دم به باغم می كشی
پیش چراغم می كشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی كان پیش از كانها
ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاك نی گر تن بریزد باك نی
اندیشهام افلاك نی ای وصل تو كیوان من
مر اهل كشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ كو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار اركان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمكین من ای برتر از امكان من