غزل شماره ۱۶۰۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز فلك قوت بگیرم دهن از لوت ببندم
شكم ار زار بگرید من عیار بخندم
مثل بلبل مستم قفس خویش شكستم
سوی بالا بپریدم كه من از چرخ بلندم
نه چنان مست و خرابم كه خورد آتش و آبم
همگی غرق جنونم همگی سلسله مندم
كله ار رفت بر او گو نه كلم سلسله مویم
خر اگر مرد بر او گو كه بر این پشت سمندم
همه پرباد از آنم كه منم نای و تو نایی
چو تویی خویش من ای جان پی این خویش پسندم
ز پی قند و نبات تو بسی طبله شكستم
ز پی آب حیات تو بسی جوی بكندم
چو تویی روح جهان را جهت چشم بدان را
اگرم پاك بسوزی سزد ایرا كه سپندم
اگر از سوز چو عودم وگر از ساز چو عیدم
نه از آن عید بخندم نه از این عود برندم
سر سودای تو دارم سر اندیشه نخارم
خبرم نیست كه چونم نظرم نیست كه چندم
ترشی نیست در آن خد ترش او كرد به قاصد
كه اگر روترشم من نه همان شهدم و قندم
چو دلم مست تو باشد همه جان‌هاست غلامم
وگر از دست تو آید نكند زهر گزندم
طرف سدره جان را تو فروكش به كفم نه
سوی آن قلعه عالی تو برانداز كمندم
نه بر این دخل بچفسم نه از این چرخ بترسم
چو فزون خرج كنم من نه فزون دخل دهندم

آتشاندیشهبلبلجهانحیاتسلسلهسمنسمندسوداعودمستچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید