غزل شماره ۱۸۷۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز كبر كسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته كه منم خندان
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن كس كو باشد در زندان
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
بر دانش و حال خود تأویل كنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان
آب حیوان یابی گر خاك شوی ره را
وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان
بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند
جز شمس حق تبریز سلطان شكرقندان

تبریزخنداندانشدیدهسلطانشحنهصوفی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید